ساعات بعد از مصاحبه (۱)

تا به حال خودمو تو شرایطی تصور نکرده بودم که با یه تصمیم گیرنده ارشد قضایی حکومتی، راجع به حقوق زنان بحث کنم... ولی یهو چشم باز کردم و دیدم جلوی ۵ تا استاد باحال که من فقط کتابا و مقالاتشون رو خونده بودم و قیافه ای نمیشناختمشون و ایشون، داشتم راجع به ضرورت حضور زنان در منصب قضاوت حرف میزدم. اونم در شرایطی که داشتم استدلال میاوردم و جبهه مقابل عجیب قوی بود‌...

و با "حالا وقت واسه دکتری خوندن داری" مواجه شدم و جواب دادم دفعتا و آناً رد شدم الان؟:)))) گفتن نهههههه... تصمیم گیری نهایی رو اطلاع میدیم!:)

جالبش این جا بود که وارد شدم و نشستم و دیدم چادرم گیر کرده و زیر چرخ صندلی از کجا تا کجا:))) 

و انقدر نشد درش بیارم که استاد دولا شد درش آورد:)))) خیلی بپر بپری و بچه به نظر رسیدم:))))

با بچه ای که خیلی قلمبه سلمبه حرف میزنه و اون اقاهه گفت: من با شما بحث مفصل خواهم داشت! 

خدا رحم کنه:)))))

 

...

 

+رفتم مسجد دانشگاه نماز، چون قبل نماز و ناهار نوبتم نشد. بعد از نماز، سلام به امام رضا ع دادن و گریه ام گرفت. تکیه دادم به ستون و های های... وسط کاغذا و مقاله ها و یه خرده استرس... این اتفاق خیلی عجیب بود!

ولی آرامش بعدش ناب بود...

امام رضا ع دوستت دارم و ازت ممنونم. نه بابت مصاحبه خوب و آرامش اون لحظه... نه... به خاطر اینکه خیلی آقایی...

فقط همین:)

 

++پلکام از بی خوابی میسوزه...

عصرهای کریسکان

 

 

۶

چه حرم نازی داری...

فکر کنم دیگه این قسمت از این سرود که میگه:

دوست داری من یا کبوتراتو بیشتر؟

کیو بیشتر؟

هیچ وقت از ذهنم پاک نشه...

 

 

خدایا قلبمون لایق عشق زیااااد امام رضا ع باشه...

خدایا قلبمونو انقدر وسیع کن که کلی عشق بیشتر جا بشه توش... 

 

حسودی میکنم به هرکی بیشتر از من دوستش داره:)

 

دقایق حیرت...

۱. عمه میگفت جلو در خونه‌شون همسایه‌شون رو دیده... اومده حال و احوال‌پرسی کنه، گفت خب چه خبرا؟ شوهرت خوبه؟ بچه‌هات خوبن؟ 

میگفت تا گفتم شوهرت خوبه؟ هنوز ب ی بچه‌هات خوبن از دهنش درنیومده که خانوم همسایه گفته "به توچه شوهر من خوبه یا بد؟" میگفت حرف تو دهنم ماسید گفتم خدا شفات بده. و در رو بستم...

 

۲.خاله میگفت جلو جمع به خانوم الف گفتم به خداااا دختر همسن واسه فلانی (پسر کوچیکه خانوم الف) تو خونه داشتم اصلا تعلل نمیکردم‌. میدادمش بهش!!! خانوم الف هم داشته پرتقال پوست میکنده و خیلی خسته بوده از دست پیدا کردن عروس، نیم نگاهی انداخته بالا، گفته "دروغ میگی" خاله میگفت کپ کردم... گفتم دروغم چیه؟ گفته واسه پسر بزرگه اومدیم برا دخترت محل سگ بهمون ندادی... همون دختر نداشته ی همسن پسر من رو حواله‌مون میکنی!

 

...

ملت قاطی‌ن😂😂😂

مواظب خودتون باشید😆🤣

 

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

آرشیو مطالب
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان