About me
- ۲۸ آبان ۰۴ ، ۰۳:۴۲
- ۱۹ نمایش
وی در همین لحظه ملکوتی دریافت که دیگر تاب و توان تحمل دانشگاه به این منوال را ندارد و صرفا دیگر در صورت تدریس در این دانشکده پایش را داخل آن میگذاااارد...
ای هوار از این اساتید که هنوز هم روی مخ منن...
بعد از ۶ سال نه... ۷... نه... ۸ سال!!!
بیا قبول کن که اوضاع خیلی تغییر کرده و تو نه!!!
اسمشو گذاشته بود سندروم احمدینژاد!
میگفت بعضیا هیچ جوره قبول نمیکنند واسه نبودا و کمبودای زندگیشون مقصرن... میگفت واسه هیچی زندگیت تلاش نکردی ولی یکی بیاد بگه تو مقصر نبودی! خانوادهات فلان کردن؛ آب و هوا، شهر، تهران نبودی، یا وای تهران بودی دیگه، تحریم که واویلا،سن پایین شوهر کردی؟ اوه اوه! همون! تا سن بالا ازدواج نکردی؟ یا خدا! قیمت دلار، دل خوش، تفریح نداشتی، هااااشمی رفسنجانی!!! میگی آخ گفتی... دقیقا! اگه اینجوری نبود منو ناسا میخواستن... من چیم از استاد فلان دانشگاه تهران کمتره؟ هیچیت! تلاش و شب نخوابیاش! زدن از بعضی چیزای مهم زندگیش واسه بعضی چیزای مهمتر... تویی که نمیتونی از ۱۱ زودتر از خواب بیدار شی! نمیتونی دوتا کار همزمان انجام بدی و یا نه... میتونی و سختت میشه و انجام نمیدی! از چی طلب داری؟ کی جاتو کجا گرفته؟؟؟
حالا چرا احمدینژاد؟ میگفت احمدینژاد اینجوری رای آورد... اینجوری طرفدار جمعکرد... نمیدونم. خواستم به حقوق مولف احترام بذارم با اسم سندروم خودش صداش زدم...
یه وقتا که حس میکنم دارم دچار این سندروم میشم دو تا چک میخوابونم توگوش فکر وخیال خودم!!!
خب...
این شرایط خیلی پیش میاد. یعنی زیاددددد پیش میاد. در شرایطی که یه مورد از موارد خاصی، توانایی از کار انداختنتو داره، همه موااارد رو سرت آوار بشه... مورد؟ مثلا اوضاع و احوال ناجور ناشی از جسم و روح خسته از دوری پدر و مادر...
بعد همزمان یهو... خیلی خیلی خیلی یهو، عرض ۲۰ تا عطسه توی یه ربع، میرسی به سوزش گلو و در هم پیچیده شدن همه اعضا و جوارحت از یه ویروس!
در شرایط چنینی، فشار میاد ۷ رو ۴! سردرد شدید و همسایههای بیملاحظه!!!
و یادت میاد ۱۵ ام آزمون داری:) و از محل آزمون ۳۰۰ کیلومتری فاصله داری:)
بعد مامانت زنگ میزنه بیام؟ یادت دوباره میاد که پای مامانت شکسته و توی گچه و نمیتونه بیاد... و میگی نه:)
تب ۴۰ درجه و پلکهای تب آلود...
ولو کف خونه:))) با جمیع شرایط جسمی که یکیش هم میتونه از کار بندازتت...
از دانشگاه زنگ میزنن که موضوع رساله:)
از اون یکی زنگ میزنن که بیمه:)
از اون یکی زنگ میزنن که کتاب دانشجوها نرسیده....
استاد زنگ میزنه که مقاله چی شد...
خب به نظرم یه مزار برام بکنید بذارید یه چند روز بخوابم توش:)