کیفم بمثابه مغزم!مغزم بمثابه کیفم!

دلم میخواد یه روزایی ذهنمو ...مثل کیفم خالی کنم رو میز ...

و تکون تکونش بدم انقدر که هیچی توش باقی نمونه...

هیچی...

بعدش دونه دونه آرزوهامو بردارم ...فوت کنم...و خاک و گردشو بگیرم 

ترس هامو مثل آدامس بجوئم...

استرسامو مثل آشغال دستمال کاغذی و رسید های قدیمی‌ پرت کنم دور ...

خاطراتمو زیر و رو کنم و اگه چیزی ازش به دردم خورد بذارم سرجاشو بقیه رو بریزم توی کشو و درشو قفل کنم...

عادتامو اطلاعاتمو...همه رو همه رو یه بار نگا کنم...و اگه چیزی از توش داغون شده و خراب ...بر دارم بذارم یه جا دیگه...تعمیر کنم...بسازم از نو!

چیزی تو مغزم باقی نمونه یه چن لحظه ...سبک شم!

....

میشد کاش ...

ولی هرچی هم سعی کنم ...

باز یه صدایی ته مغزم وز وز میکنه و تو دلمو خالی میکنه...!

۱

اینبار چند بیت از حافظ جااااان!

شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش

که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش ...

....

لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام

اگر از جور غم عشق تو،دادی طلبیم

.....

این قصه ی عجب شنو از بخت واژگون

مارا بکشت یار به انفاس عیسوی

....

مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش...

لیکنش مهر و وفا نیست؛خدایا بدهش...

.....

جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است

هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق...

اگرچه موی میانت به چون منی نرسد

خوشست خاطرم از فکرِ این خیال دقیق...

به مامنی رو و فرصت شِمُر غنیمت وقت

که در کمینگه عمرند قاطعان طریق‌..

بیا که توبه زلعل نگار و خنده ی جام 

تصوریست که عقلش نمیکند تصدیق...

.......

چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدست

تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق ..._حافظ شعر حقوقی میگوید!!!!_

‌.....

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد 

ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم...

.....

اینا رو به شدددت دوست دااارم...البته بیشتر یادداشت کردم اما اینا رو الان تو ذهن داشتم...!لذت ببریم و شعر خوب بخونیم!😉

 

 

۲

اندر حکایت روز دانشجو...

خب ...

سلام...

روز دانشجو بود امروز ...مبارک همه!

استاد عزیز ما امروز فرخنده رو گذاشته بودن واسه میانترم...فک نکنین لغوش کرد یا چی ها...نه...میانترمو گرفت عین چیییییی...

بعدشم همه کلاسو بستنی مهمون کرد...که دستش درد نکنه...

بعدش من فهمیدم آزمونم به جایی که فردا باشه پس فرداس ...

بعدش من حساب کتاب کردم که پس فردا میانترم جزا هم دارم:||||

بعدش اون رفیقم که شکست عشقی خورده بود با یه صحنه پرفکت دیگه مواجه شد و اون طرف اومد به قصد عذر خواهی و غلط کردم....

بعدش ایشون قبول کرد...

بعدش من هرچی از دهنم دراومد به اون رفیقم گفتم و درنهایت براش آرزوی عقل کردم و زدم از دانشگاه بیرون...

....

ما دانشگاه را دوست (ن)داریم!

ما در دانشگاه به تحصیل علم (هم)میپردازیم!

دانشگاه جای خوبی است...

پدرم میگوید همه آنهایی که به دانشگاه میروند باید دغدغه علم داشته باشند و سرشان توی کتاب هاایشان باشد ...ما میدانیم پدر ما درست میگوید اما ...هیچی!

ما خیلی درس خواندن را دوست داریم عاشقش هستیم یعنی!اما دوستمان...

...آن آقایی که ترم یک کت شلوار میپوشید ...هیچی!

خسته نباشیم هممان...

خدا نگهدار!

 

۲

همه گوشمو پر میکنن که دیگه...گریه واسه تو بسه!

این منم...

وسط آشوب...

در مرکز گرداب زندگی ...

همه چیز با سرعت باور نکردنی ای داره از کنارم رد میشه و ویرانی به بار میاره...

میدونم تقصیر من نیست...

میدونم میشه نفس عمیق کشید و ادامه داد...

میدونم باید خدا رو شکر کرد...

میدونم سختی مال زندگی همه اس ...

میدونم همه آدما یه روزا و شبایی رو سخت به سرانجام میرسونن و هممممه اینایی که گفتین و گفتن و میگن!

اما این منم...

قبل از این اتفاقا...یه دختر ۲۱ ساله ...با یه عاااالمه کار ...هدف و انگیزه بودم...

که برای هر لحظه اش ...حسی داشت ...که میتونست اونو تا عرش اعلی ببره...

الان اما ...

یه آزمون مسخره در پیش دارم که هیچ کس باورش نمیشه حتی بتونم یه سوالشو جواب بدم...حتی خودم!انقدری که وقتی میگم من حزوه المپیادو دارم همه غش غش میخندن!

سه تا داستان داشتم که به لطف گند بار اومده از نت...امکان اپلودش واسه جشنواره رو پیدا نکردم و مهلتش تموم شد...

یه دوره آیلتس ناتموم دارم که به خاطر گرون شدن شهریه ها و غرور عجیب و بد مصبم نیمه تموم موند و حتی روم نشد از بابا پول ادامش رو بگیرم!

یه لیست بی ریخت جلوم واشده که بهم میگه برو به جهنم ...همه درسایی که خوندی رو هم بریز تو فاضلاب ...تفم کف دستت نمیدازن!

و یه قلب که این چن روز تپش هاش نامنظم شده و گاهی نفس کشیدن رو سخت میکنه...

من وسط گردابم...

و عبور ازش ...ممکنه دستی سری پایی و گردنی ازم بشکنه...

زندگی سخته...

و من سر میخارونم...میگم یه لحظه وایسییییید...

یه لحظهههههه...

همه ساااااکت...

اما حیف که هیچ کس ساکت نمیشه...هیچ چیز نمی ایسته!

دلم تنگ شده...واسه خودم...

و این خیلی عجیبه!نیس؟

......

امروز تو دانشگاه گریه کردم...و باورم نمیشه...

هنوز باورم نمیشه اونی که سر تکیه داد به دیوار نماز خونه و های های زار زد ...و اشکاش چکید روی جزوه جزا ...من بودم!

من...و من یاد گرفتم باید یه وقتایی تو کیفم دستمال کاغذی داشته باشم...

من گریه کردم و این هم خبر خوبیه و هم بد ...

از نماز خونه اومدم بیرون یه همکلاسی داریم ازمون خیلی بزرگتره و دو تا دختر داره...گفت وااای فاطمه جانم...گفتم بله؟گفت بدون عینک چقدر خوشگلی ...و من فقط نگاش کردم🙄

اگه یه روز دیگه بود میگفتم بگو ماشاالله خانوم فلانی لال از دنیا نری...

گفت قبول باشه...گفتم نرفتم واسه نماز...وضو نداشتم...!

روازی دیگه بود میگفتم ایییی تف به ریااااا...

و همین باعث شد بیشتر چشماش گرد شه ...

....

فردا مراسم ۷ مامان بزرگه ....

چه زود ...

.....

پست شاید موقت...

.....

۳
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

آرشیو مطالب
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان