+شما برید. من نمیام!
_چرا؟
+درس دارم!
تو سالی که گذشت و به خاطرات پیوست، یه روزایی حس میکردم به معنای واقعی کلمه افسرده و فروپاشیده شدم... اما گذشت! الحمدلله...
شب ۱۳ /۱/ ۹۶ توی دفترچه سال ۹۶ نوشتم:
سلام
شبم بخیر
شب ۱۳ فروردین ۹۶ هسته! رگبار بهاری کولاکی به پا کرده. آخیش! خوابم میاد! فلسفه و اجتماعی تموم شد. مونده جعرافیا و تاریخ شناسی و زبان شناسی فارسی. اونم مرورش فرداشب تمومه. باید تا ته بخونمش. کارم همیشه همینه. دیره. دقیقه ۹۰ دنبال جورابام میگردم. هع!ای لعنت به همه چیزای جذاب غیر مهم و ای لعنت به همه چیزای غیر جذاب مهم!!!
(چه زیبا گفتم😂 افرین! لعنت!!!)
...
از اینکه هر سال مینویسم خوشحالم.خیلی... ۶ سال از اون موقع میگذره. ۶ سال بعد تو چه حالی دارم نوشتههای الانمو میخونم نمیدونم:) خیلی وقت بود نوشتههای قدیم رو نخونده بودم...
ولی این نوشتههای جلوی چشمم داره میگه وی دست کم به اندازه ۶ سال مدرک ازش هست که شبای ۱۳ فروردین داشته درس میخونده!!!
+دنبال جورابام میگردم لابد کنایه فاطمه سازه:))) قشنگه:)
توی پایاننامه، توی همون فصل اولش که تازه شروعش کردم، نوشتم:
اقتضای زندگی اجتماعی چنین است که هر سودی آمیخته با ضرر است. بهرهمندی هر شخص از سودی خاص، تبعا سبب فقدان آن سود نزد دیگری میشود...