راست گفت خداوند بلند مرتبه و عظیم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ ﴿بقره ۱۷۱﴾

و مثل کافران (در شنیدن سخن انبیاء و درک نکردن معنای آن) چون حیوانی است که آوازش کنند و او از آن آواز (معنایی درک نکرده و) جز صدایی نشنود، کفّار هم (از شنیدن و دیدن حق) کر و گنگ و کورند، زیرا تعقل نمی‌کنند.

صدق الله العلی العظیم

بازم یه پست پیشنویس:)

با عرض سلااااام و درود بی کران :) 

خوبید؟

 

از حال من اگر جویا باشید والا دیروز رفتم زیر سرم... یعنی دیشب... ۵ تا سرنگ رو خالی کرد توی یه سرم با سرعت شره:)))) 

ولی خب الحمدلله حالم خیلی بهتر شد و اوضاعم خوبه به کرم پرودگار:)

زیر سرم به بابا میگفتم بابا یه عکس بگیر امتیاز این بخش رو از دست ندم...گفتم بروووو بابا:))) نگرفت... خلاصه اگه گرفته بود الان آپلودش میکردم اینجا با کلی ناله و وای و واویلا و...:))) حیف شد...

الان البته میشه از روی دستم و کنار برآمدگی مچ دستم عکس بگیرم تا ابعاد کبودی بعد از سرم رو به دیدگان گرامیتون برسونم ولی خب دیگه اون کیفیت زیر سرم بودن رو نداره:)))

خب...

بسه!

این هفته مجازی بودیم و اساتید دروس رو آپلود کردن تو مجازی...منم مریض بودم و به تبعش هیییییچی نخوندم و دانلود هم نکردمشون...خب؟

حالا این هفته کلاسا حضوریه و من می‌مونم و درس‌های نخونده:))) 

باید یه جوری این دو روز جمع و جورشون کنم البته این هفته گمون نکنم برم دانشگاه و این یعنی این هفته رو هم عملا مجازی باید بگذرونم و اضافه میشه کارای هفته قبل ولی باید یه جوری کار رو جمع کنم...نمیشه این شکلی:)

حالا درس و مشق به کنار نمیدونم چرا باید تو این شرایط دانشگاه ها رو باز کنن؟! اصلا نمیفهمم... یه عده کله خراب میوفتن جون هم دیگه... فایده دیگه ای نداره که... فضای تحصیل و دانش نیس اصلا تو این شرایط دانشگاه...

 

...

دیگه اینکه

این سویه بیماری امیکرون قدرت سرایت بالایی داره و متاسفانه افراد با گرفتنش تا مدتی واکسینه نمیشن و پیوسته در معرض خطر درگیری مجددن...پس مواظب خودتون باشید...

و اینکه بسیار سینوسی عمل میکنه و ممکنه دو سه روز کاملا خوب باشید و یهو خدای نکرده دوباره بیوفتید.‌‌ 

خلاصه که مواظبت مواظبت...

 

+بعدا نوشت: اینم پیشنویس بود و هی به مرور کامل شد. بازم تاریخشو عوض نمیکنم و همونطوری ثبتش میکنم...

۴

من این ویروسو شکست میدم!!!

از امروز یک ماه برگردیم عقب؛

این یه ماه تقریبا با گذشت ۴ روز در بین هرکدام...۳ بار، هر بار نزدیک به یک هفته مریض بودم! چرا؟ نمیدونم!

یعنی یک هفته مریض، ۳ الی ۴ روز خوب...دوباره یک هفته مریض‌‌‌....۳ الی ۴ روز...و دوباره یک هفته مریض!

 

بار اول فقط تب و لرز بود... جوری که تب و لرز حتی اجازه نمیداد لحاف از من جدا بشه. لب ها ترک خرده و کوفتگی :) ارمغان اون چند شب یهویی بود...وگلاب به روتون مشکلات گوارشی رو همه اضافه کنین! 

 

سه چار روز اوضاع خوب بود که آبریزش بینی شروع شد. یعنی عملا از هر سوراخی توی صورتم آب میپاشید بیرون...عطسه و اشک و ... حس میکردم این چند تا مجرا وصلن به نیل... ول کن ماجرا نبودن

حس زکام بودن اصلا رهام نمیکرد...

 

تا سه روز که اوضاع کمی بهتر شد...

دوباره تب کردم! این بار گلو و لوزه و ...تحریک شده بود. از شدت گلو درد سیستم بلع و هضم در حد بخورکه نمیری کار‌میکنه! اذیت نیستم...دارم میمیرم. گرما و تب از پلکام و‌کف پام بیرون میزنه و همش دارم به این فکر میکنم این سه گانه به کجا ختم‌میشه؟!

..

+پست وسط تب و لرز نوشته شد! 

حوصله تغییر ساعت رو ندارم 

و اینکه انگار پاهام مونده زیر تریلی!

عجالتا حلال کنین...

 

....

++یه کفتر اومده رو سقف اتاقم...

بس نشسته و تکون نمیخوره!

راستش خوف کردم!!!

یک عاشقانه آرام:)

بانوی گل به گونه انداخته، با لهجه شیرینش گفت: باید تخیل کنیم که در مِه راه می‌رویم؛ در مهی بسیار فشرده و  سپید. تمام عمر در مه. در کنار هم، من و تو، مه را می‌پیماییم.آرام، به زمزمه با هم سخن میگوییم...مه اگر انطور که من تخیل میکنم باشد، دیگر از نگاه‌های چرکین، قلب‌های کدر، و رفتارهایی که آن‌ها را "رذیلانه" مینامیم، گله‌مند نخواهیم شد. خائنان به خاک_همان ها که زمین خدا را آلوده می‌کنند_ در مه گرچه وهمی اما قدری زیبا و تحمل پذیر خواهند شد. حتی شبه روشنفکران، در مه، به نظر نخواهند رسید که به پرگویی‌های مهمل مبتذل ابدی خویش مشغولند و به خیانت! آنها را در مه، اگر به قدر کفایت فشرده باشد، میتوانیم جنگجویانی اسطوره ای مجسم کنیم که به خاطر ازادی میجنگند یا به خاطر نان زحمت کشان جهان. برای نفسی آسوده زیستن چاره ای نیست جز مهی فشرده را گرداگرد خویش انگار کردن؛ مهی که در درون آن، هرچیز غم انگیز، محو و کمرنگ شود‌. تو از من میخواهی که شادمانه و پُر زندگی کنم؟ نه؟ برای شادمانه و پر زیستن، در عصر بی اعتقادی روح، در مه زیستن ضرورت است...

و من خیلی قبلتر که این بند اول "یک عاشقانه آرام" از نادر ابراهیمی رو زندگی کنم و کلمه به کلمه اش رو درک کنم؛ خونده بودمش و از بر بودمش... و جواب گرفته بودم:

این مه خیالی تو، مثل کابوس است. و از کابوس مه به باران رویا نمی‌شود رسید. چه رسد به بلور شفاف واقعیت. وهم مه سراسر روزمان راشب خواهد کرد و درشب مه آلود ستاره هایمان را نخواهیم دید. مه البته گاهی خوب بوده و خوب خواهد بود: شعر، لطیف، عطرآگین، خیال انگیز...

آره آقای نادر ابراهیمی، این روزا شبیه خیلی از دوستام و شبیه بانوی گل به گونه انداخته آذری توی کتاب شما، دلم میخواد مه فشرده باشه و سپید...

..

 

+"یک عاشقانه آرام" از اون کتاباست که چیزی ورای کتابه واسم:)

قبلا توی یه پست نوشتم از کتابای دیگه از این دست... و اون پست "اگر نبودم مرا در چیزهایی پیدا کنید که دوستشان داشتم" :)

 

من شعر میخونم و حافظ میگه:

همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود

دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم...

 

و نادر ابراهیمی میگه:

عشق دل مضطرب نمیخواهد. آرام و قرار بگیر:)

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

آرشیو مطالب
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان