من آنم که من دانم!

حکایت بین‌الملل خوندن منم به خصوص توی این دوران به خصوص، شده حکایت اون تپانچه‌ای که چخوف میگه رو دیوار یه داستانه و باید شلیک شه اما تا ته داستان همونطور اونجا مونده که مونده...

دارم ریشه ناخن می‌جوم و گلستان می‌خونم!نه تحلیلی دارم و نه ادعایی...با شنیدن هر خبر راست و دروغی که اطرافیان فکر میکنن من خودم باید زودتر خبردار میشدم (ولی نشدم!) از جنگ و تحولات و فلان...دستمو از تو دهنم درمیارم میگم:عَّههههه!راستی؟و دو دقیقه بعد یادم رفته...

 

بار چندمه این کتاب زیر دست منه!گلستانو میگم!

 

یه روز وقتی بچه‌دار شدم وقتی لابد علاقه‌اش به ادبیات به مادرش رفت، یه گلستان میدم زیر بغلش و میگم بخون تا لااقل اگرم هیچی نشدی(که فدا سرت)،بدونی که هیچی نشدی!!!تو توهماتت غرق نشی ...

 

"نور" اسم خداست...

با شنیدن حرفای آدما، عبور از کنار زندگیاشون میفهمم همه یه طوری با یه چیزی گرفتاری دارن...کم پیش میاد(اما پیش میاد!)به زندگی و خونه و ظواهر کسی حسودی کنم.چون میدونم کمتر کسی اون دل خوشی که دنبالشه رو به دست میاره.اما امروز وقتی از یه کوچه غریبه میگذشتم و خونه‌هاشو نگاه میکردم، به آدمای اون خونه‌ای که طبقه سوم یه ساختمون بود، نرده پنجره‌اش پر از گل بود و نور آفتاب گمونم تا ته ته ته ته خونه‌شون میرفت حسودیم شد..حس کردم ادمای توی اون خونه خیلی از من خوشحال‌تر هستن و خیلی بیشتر بهشون خوش میگذره...به خصوص وقتی داشتم رد میشدم بوی قرمه سبزی میومد و حس میکردم این بو زندگی باید از اون خونه بیاد..‌.

یه روز یه خونه میخرم که همه پنجره‌هاش نور بخوره!توی همه فصلا!یه عالمه گل داشته باشم و از هیچ پنجره ای پرده آویزون نکنم...یه خونه تو طبقه ۴ ام به بالاتر...

 

شاید قشنگترین لحظات عمرم ، شبهایی که تو این خونه و اینجا صبح کردم بوده باشه...

گیلان_شفت_امامزاده ابراهیم ع

 

 

+دلم ور رفتن با کنوانسیون ها و ماده ی فلان منشور نمیخواد...

نمیدونم دلم چی میخواد اما میدونم اینی که الانه رو نمیخوام😐

۲

ما را زمانه گر شکند ساز می‌شویم...

سلام و درود

چطورید؟

من اووومدم!

با یه کوله بار از غرغر و اینا

یعنی فکر نمیکردم که اوصاع ایطوری پیش بره که حسرت یه استراحت یا یه فراغ بال خوب و درست حسابی برای رسیدن به درس و مشق به دلم بمونه ولی خب ...این مدت این بود اوضاع که وقت نشد...

بگذریم وقت واسه غرغر فراوانه

ولی در کل ما را زمانه گر شکند ساز میشویم!

مسئله اول بحث کرونا بود

مسئله دوم خواستگاری!

مسئله سوم شوک زدگی!

چیزایی که لازم بود با تمرکز و بدون احساساتی با شدت زیاد از سر بگذرونم و عقلی کنم راجع بهشون و حالا الحمدلله رد شده...زود تر از اونچه که فکر میکردم!

حالا راجع به اینا باید مفصل حرف بزنم...حس میکنم لازمه یه سری چیزای خیلی مهم به نطر خودم رو اینجا درمیون بذارم...تا نترکم!

ولی خب فعلا سلام میدم بهتون ...تا بعدا سر فرصت راجع به اتفاقات بگم‌...

۳

خسته‌ام !خسته‌تر از مرغ پر و بال شکسته...

سلام 

 میخوام از این فرصت استفاده کنم و یه سری حرفای جدی بزنم...حرفایی که گوشه و کنار و به فراخور بحثهای مختلفی با بعضی از دوستان اینجا مطرح کردم!اما به علت اتفاقات این چند وقت ترجیح میدم اینجا در میونش بذارم بلکه اوضاع به طور کلی نه اما به صورت موردی هم که شده بهتر بشه!از زبان یه دختر که در عرف این زمونه و روزگار و مملکت"دم بخت"شناخته میشه!

خلاصه که این نکات ، نکات مهمیه که به نظر یه دم بخت پرحاشیه! که به نظر خیلیا داره "سخت‌گیری" می‌کنه و این بحث ازدواج چیزیه که باید"به خدا سپرد و زیاد فکر نکرد "و "اونی که قسمت باشه چه بخواد چه نخواد پیش میاد" و خلاااوصه داره مته به خشخاش اتفاقات دور و برش میذاره و هرچی"سنش بالاتر بره" این سخت‌گیریاش بیشتر میشه تا روزگاری که"کسی دیگه در خونه‌شون رو نمیزنه"و "سن ازدواجش میگذره" و "شانس‌های خوبش رو از دست میده"! ؛مهم و حیاتیه!از اونجایی که این چیزایی که میگم بیشتر مخاطبم اقایون هستن از آقایون خواننده وبلاگ تقاضا می‌کنم تا اونجایی که امکانش هست این حرفا رو تا جایی که به نظرتون منطقی اومد، به دوستان، اشنایان و خانواده منتقل کنین و لطفا و خواهشا کمی به من اعتماد کنین!و سعی کنین کمی رعایتشون کنین به تناسب عرف خانوادگیتون...

مطالب اصلا و ابدا بررسی علمی نشده و کاملا تجربه محوره!پس ممکنه خیلی جاها با کتابایی مثل "مطلع مهر" یا "تا ساحل ارامش" متناقض باشه و از طرفی اینکه من نسخه کلی نمی‌پیچم و ممکنه شرایط ویژه‌ای پیش اومده باشه یا اوصاع و احوال خیلی فرق کنه که اونا دیگه در حیطه تجربه من نیست...فعلا!

حرفام راجع به خواستگاریه...بخش کلیدی مبحث ازدواج!

اول بگم که من تا همین چند وفت گذشته به این امر اعتقاد داشتم که دختر رو باید زن بشناسه!و بسیار معتقد بودم به خواستگاری سنتی.اونجایی که مادر آقا پسر برن تحقیق ، یه دختر بشناسن و برن خواستگاری ...اما امروزه روز متوجه این قضیه شدم که حایی از کار می‌لنگه!اولا اینکه بیشتر اوقات شاهد این هستیم که تحقیقی قبل از خواستگاری اتفاق نمی‌افته و مادر آقا پسر بدووون هیچ شناختی و فقط با دونستن به "شماره تلفن"و یه"اسم فامیلی"تماس می‌گیرن خونه دختر خانوم و حالا اگر اجازه حصور ایشون باشه توی منزل دختر ففط انالیز چهره و اندام صورت می‌گیره و اقا پسر تشریف میارن خونه دختر خانوم!که چی بشه؟که بازهم یه آنالیز ظاهری و صحبت و صحبت و صحبت!که حالا اگه "از هم"خوشتون اومد بفرمایید بریم تحقیقات!خب ...

 

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان