ناهماهنگ

ناهماهنگ

پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

بایگانی
پیوندها

غلطه...اما هست!

۲۴
ارديبهشت

دیروز میگه:

پسری که اعتقادات خیلی قرص و محکمی نداره، اگه اعتقادی واسش بمونه، درد که نداره تو این شرایط زن بگیره!!!راحت‌تره یه کارای دیگه‌ای بکنه...

واسه دخترشم همینه...

 

قیافه‌اش ترسناک شده بود موقع گفتن این حرفا...ترسیدم...ولی راست میگفت!

 

متاسفم واسه گزاره غلطی که شرایط زیادی درستش کرده:(زیادی منطقیش کرده...

 

+بدم میاد از آدم بیعار...

+خسته از حتی شروع یه پیکار...

+شده‌ام شبیه گوسفندای توی راه کشتارگاه!همونقدر نفهم و گیج، همونقدر مستاصل...همونقدر بی‌دست و پا!دست و پا زدنم هم بی‌فایده...

+این هفته سه تا عروسی رفتم و دیگه تموم!

خیلی خوش گذشت واقعا:)خدا رو شکر...

ولی کاش دنیا هم یه تافت داشت اون شرایط رو نگه داره...

مثلا دو روز بعد عروسی که توش از ته دل نه، ولی بازم با یه خوشی و شادمانی خندیدی و کل کشیدی، یهو عین تایر پنچر نیوفتی یه گوشه و حالت از دنیا و آدماش گرفته بشه...کاش دنیا یه رسم دیگه‌ای داشت...

  • ۱ نظر
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۲:۰۰
  • ۱۱۸ نمایش

امشبم تموم شد...

۲۴
ارديبهشت

امشب هم تموم شد.

یاد اون یه تیکه از انیمیشن soul افتادم که میگفت من کل زندگیمو واسه این لحظه جنگیدم...خب!همین بود؟

نه که زندگیمو واسه امشب جنگیده باشم، نه!اما یه وقتایی یه تاریخ واست میشه هدف، که بهش برسی...

ولی ردش میکنی و میگی خب؟ همین؟

همین...

دقیقا همین!

مثل یه شب دیگه...مثل هزار شب بعد و قبلش!

...

+شعر و آهنگ قشنگ چه خبر؟!

  • ۲ نظر
  • ۲۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۲۳
  • ۶۷ نمایش

توصیه میشه:/

۲۰
ارديبهشت

شرط میبندم کسی اینجا تا به حال کلاس تکنفره رو تجربه نکرده...

من ولی تجربه کردم!

هنوزم دارم تجربه میکنم...

تا ۴:))))

خیلی بیخود و مزخرفه:)))

من که توصیه نمیکنم...

  • ۲۰ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۳:۳۴
  • ۱۶۰ نمایش

از بس امروز تایپ کردم که مچ دستام درد میکنه!دیشب خیلی سرد بود و متاسفانه لباس من کم...بیرون بودم و سرما تا سلول سلول بدنم نفوذ کرد و دستمو از کار انداخت!چون دستام و گردنم خیلی دیوونه‌ هستن و اول از همه هرجی سرماست به خودشون میگیرن...همین الان هم دارم مینویسم با سلام و صلواته:))

بگذریم...

اگر توی تقویم رو ملاحظه کنین متوجه میشین که امروز روز بیماری‌های صعب العلاجه(همون دردای بی‌درمون:)) )و البته روز هلال احمر و صلیب سرخ!شاید اصلا دلیل اینکه من نصف سال رو از یه دردی بالاخره شکایت میکنم همین روز تولدم باشه:)))(هنوز به اون جایگاه نرسیدم که بتونین تولدمو از تو تقویم بخونین😂مگر اینکه به صورت دستی توی تقویم یادداشت بشه😂😂😂

اینکه چرا من دقیقا باید روز دردای بی‌درمون به دنیا بیام رو نمیدونم!دردی‌ست درد عشق که هیچش علاج نیست!:)))مثلا...

نمیدونم!

ولی امسال تازه با هنری دونان آشنا شدم!اونی که روز تولدش با روز تولد من یکیه...اونیه که صلیب سرخ رو پایه گذاری کرد و یه کتاب هم نوشته به اسم خاطرات سولفورینو(اگر درست خاطرم باشه)...یه تاجر که برای بار اول به این فکر کرد که این بیچاره‌هایی که توی جنگ زخمی و از پا افتاده میشن، فارغ از جبهه نبردشون به کمک احتیاج دارن...این خوبه!

...

امروز بنا بود ارائه داشته باشم استاد واسه خاطر اینکه من حقم ضایع نشه و همه ارائه‌ها مجازی باشه ارائه منو کنسل کرد:))

خیلی خوب بود حرکتش...۳ چراع سفید:)چون من هیچ نرسیدم کارمو تموم کنم😥

...

آخرش یه روز حرفایی که نزدم و یه سری معذورات اجازه نمیده بزنم خفه ام میکنن و میمیرم😂😂😁

این همه حرف میزنم و اونی که باید رو نمیزنم...

...

امروز کلا پای کامپیوتر بودم...

وی چطور روز تولدشو گذروند؟هیچی...عین روزای دیگه...کمتر رویا بباف و بیشتر واقع‌بین باش فاطمه...کادو؟اوووم ..سوال بعد؟!؟..کلا با دل نگویم دیگر این افسانه‌ها راااااا!

...

خیلی خستم ...

پس بقیه‌ای اگر بود بمونه واسه بعد:)

  • ۱۰ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۰۰
  • ۱۰۸ نمایش