صداتو برا من بلند نکنا...

یه چیزی که راجع به خودم کشف کردم اینه که نامبرده!یا خیلی بیکاره!یا خیلی کارداره!حد وسط نداره اصلا مشغله‌هاش...

چند روزی تو بیکاری طی شد!شاید به نحو بد و بطالت...

شایدم خودم اینطور فکر میکنم و لازم داشتم به این استراحت و بطالت بگذرونم...در هر صورت این هفته که شروع بشه...آزمون بعدی در کمینه!۲۰ اسفند!ترم دو ارشد داریم!و مصاحبه اول بهار!شاید بازم بینش دو سه روزی بشه بطالت رو پیشه کرد اما اینه داستان!به شرط زندگانی!

باید یه کم خودمو واسه آزمون ۲۰ اسفند جمع و جور کنم!واقعیتش دیگه نمیتونم مردودی رو تحمل کنم...مردود شدن خیلی سخته!خیلی!به خصوص وقتی واسه نوشتن لفظ "مردود" از اپشن و همزمان استفاده میشه...یعنی اگه بولد نبود یا همزمان با بولد بودن ایتالیک نبود، کمتر تو صورت آدم سیلی میزد!میدونم حرفم زیادی مزخرفه ولی کشفمه که این دوتا مولفه روی بیشتر ناراحت شدنم اثر داره...

مثل اینکه طرف وسط بحث داد بزنه و طرف دیگه بگه:صداتو برا من بلند نکناااا!

 

قاصدکهایی برای خدا...

ای خدا

ما رو از شر آدمای نصفه نیمه...

از آدمایی که هر چند وقت یه بار روی زندگیمون آوار میشن و آرامش رو ازمون میگیرن و میرن ...

بعد بعد وقتی خوب شدیم دوباره برمیگردن...

اونایی که در نبودن و بودن ناتمامن...حفظ کن!

نرگس

 

اگه از من بپرسن گل مورد علاقه ات چیه؟من میگم نرگس...

به خاطر بوی غریبش...

به خاطر فصلش...وقتی همه گل ها می‌میرن این تازه تازه میشکفه...

وقتی گرفته بودمش یه جا برف پا نخورده دیدم و گفتم بذار یه عکس بگیرم.و فقط یه چل و دیوونه مثل من با دیدن برف پا نخورده عین چی ذوق میکنه...

 

دستام یخ زده بود...

سینوزیتام داشت منفجر میشد...

ولی باید میگرفتمش😂😂😂

 

+بی ربط نوشتها

۱.قبول دارین یکی از بدترین لحظات زندگی اونجاییه که نوتیف گروه کلاسی میاد که فلان استاد نمره گذاشته؟

فک میکردم با گذر زمان و افزایش سن...این حس گند از بین میره ولی تا لود شدن سایت دانشگاه هنوز ۶۵ بار قلبم میاد تو دهنم...

۲.یه احتمالی هست ...مبنی بر اینکه عکسم توی یه جشنواره برنده بشه و ...

اگه این اتفاق افتاد...حتما جزئیات بیشترشو بهتون میگم...ولی فعلا دعا کنین...

چرا گفتم؟چون بازخوردهای خوبی گرفتم‌..و من کلا با اینکه یه حرفی رو تو دلم نگه دارم مشکل دارم...:)))

۳.دیشب اومدم لایحه اعتراص بنویسم...انقدر گیج بودم و انقدر کلمات از نوک خودکارم در میرفتن و مواد قانونی از مغزم که گفتم ولش کنننن...امروز نوشتم...و برای بار چهارم یکی بهم پیشنهاد داد که به جای دنبال کار گشتن و آزمون دادن برم یه صندلی بذارم جلو در دادگستری عریضه بنویسم...تو دو روز چهار نفر...ممنووون!اونم شوخی...!

۴.واسه فردا بعد ازظهر عزمم رو جزم کردم برم کتابفروشی ...کتاب خوب این مدت خوندین اعم از رمان،شعر،داستان کوتاه،جستار،علمی /حقوقی،دینی ...معرفی کنین برم بگیرم...اگه نسخه الکترونیکی هست اونم بگید تا ترم شروع نشده چند تا کتاب بخونم...حس میکنم خیلی مغفول مونده این چند وقت کتاب در زندگیم...

داوطلب گرامی و کوفته قلقلی!

انقدر در سال ۱۴۰۰ من آزمون دادم و کارت ورود به جلسه نشون این یکی و اون یکی دادم که باید صدام بزنن خانوم آزمونی!

کاش لااقل یه دونه‌اش یه نتیجه مطلوبی داشت...

چندتاشو روزگار گند زد توش...

چندتاشو من گند زدم !

خلاصه ولی مصرانه مشغولم...

چشمامو میبندم آزمون چارگزینه‌ای میبینم...

اول بهمن!ازمون بعدی...امیدوارم طلسم گند و گندکشی تموم شه!

...

فردا امتحان دارم.مقاله‌های منبع مونده...کتاب رو کامل نخوندم جزوه‌ام هم سه جلسه نداره...چه شرایط زیبایی!

۳
پیوندِ عمر بسته به موییست
هوش دار
غمخوارِ خویش باش!
غم روزگار چیست؟

آرشیو مطالب
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان